جدول جو
جدول جو

معنی گرده رش - جستجوی لغت در جدول جو

گرده رش
(گِ دَ)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه که در 20هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 12هزارگزی شمال راه شوسۀ میاندوآب به مهاباد واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 275 تن است. آب آن از سیمین رود و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرده پز
تصویر گرده پز
نانوایی که نان گرده بپزد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ بَ / بِ رَ / رُو)
سوراخی که گربه از آن تواند رفتن و آمدن. سوراخی به دیوار و غیره که گربه از آن تواند گذشتن. تنبوشه، در اصطلاح ساختمان، سوراخهای هواکش که زیر کف اطاق ها سازند که رطوبت و ابخرۀ زمین بیرون کنند
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 15هزارگزی شمال کوزران. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. راه آن در تابستان می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ)
اطراف و دور رو. (از برهان) (از آنندراج) :
گلشن حسن تو از آب گهر سیراب است
گرد رو چاه زنخدان ترا دولاب است.
سعید اشرف (از آنندراج).
، تسبیحی از مروارید که زنان بجهت خوش آیندگی بر گرد روی خود بندند. (برهان) (آنندراج). عقدرو که هر دو طرف رو بندند. (فرهنگ رشیدی). زینتی از گل طبیعی یا مصنوعی به زیر گلوی تا بناگوش وبه گرد روی عروس و جز آن استوار کنند:
ز جزعش رشتۀ لؤلؤ گسسته
ز گوهر گرد رو بر روی بسته.
محمد عصار (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ بُ)
همان گردبر است. (آنندراج). برماه. برماهه. برمای. مته. مثقب. سکنه. اسکنه
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ شَ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی باختر مهاباد و 18هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 203 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه قلعه تاسیان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ نِ)
آنکه نان گرد پزد. نان پز که نانهای او گرد باشد:
همان گردۀ نرم چون لیف خز
کز او پخته شد گردۀ گرده پز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ)
ساحتی مدور. فضایی کوچک تر از میدان. جای گرد
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ یِ چَ)
کنایه از آفتاب است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، ماه را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَدهْ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ یِ)
دهی است از دهستان یافت هوراند شهرستان اهر، واقع در21هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 29هزارگزی راه شوسۀاهر به کلیبر. هوای این منطقه کوهستانی و معتدل و دارای 36 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه، انگور و توت و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسینکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ گَهْ)
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود.
- گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن:
ز پستی و کندی به مردی رسید
توانگر شد و گرده گه برکشید.
فردوسی.
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
کجا گرده گه برکشد روز جنگ.
فردوسی.
و رجوع به گرده گاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ سَ)
دهی است از دهستان برا دوست بخش صومای شهرستان ارومیّه، واقع در 13 هزار و پانصدگزی جنوب غربی هشتیان و 4هزارگزی شمال راه ارابه رو سرو به نازلو. آب آن از دره برده زی و محصول آن غلات و توتون و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج. سکنۀ آن 165 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ شِ)
دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندره شهرستان سنندج. سکنۀ آن 130 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ رَ)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 31هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 5000گزی جنوب راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 178 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، چغندر و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرده ری
تصویر مرده ری
مرده ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده کش
تصویر مرده کش
کسی که شغلش بردن مردگان بگورستان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده ریش
تصویر گنده ریش
دمل دبیله: ... و سرخی بر روی و کلفه و گر و کوسگی و گنده ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد ریش
تصویر گرد ریش
آنکه ریشی مدور دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بر
تصویر گرده بر
برماه برماهه مثقبه اسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نان گرد پزد: همان گرده نرم چون لیف خز کزو پخته شد گرده گرده پز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده جا
تصویر گرده جا
فضایی مدور کوچکتر از میدان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره اش گرد است: مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردروی اندو پهن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
یا گرده گه برکشیدن، قد کشیدن بلند بالا شدن: زپستی و کندی بمردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرده وش
تصویر زرده وش
برنگ زرد برنگ اسب زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده ری
تصویر مرده ری
((~. رِ))
مرده ریگ، میراث، مجازاً پست، ناچیز، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی